تاریکی دوست ماست!
وقتی که زمان خوابه و شب میشه، تاریکی منو بغل میکنه!
وقتی که چشمهایم رو میبندم، تاریکی نزدیکتر میشه و باعث میشه که من خوابهای بهتری ببینم!
وقتی که یه روز گرم تابستونی باشه، تاریکی مهربون یه سایهی خنک برای من درست میکنه!
وقتی که توی موج دریا شیرجه میزنم، اون بهم نشون میده که ابرها کجا هستن!
وقتی قایم باشک بازی میکنم، تاریکی بهم کمک میکنه که قایم بشم!
و همیشه توی سایهی من قایم میشه و دنبال من میاد تا مطمئن بشه که من هیچ وقت تنها نیستم!
وقتی شب میشه، تاریکی مهربون باعث میشه ماه و ستارهها خیلی زیباتر دیده بشن!
و توی سکوتی که تاریکی داره، من یه جای امن برای خوابیدن پیدا میکنم!
تاریکی مهربون کلی چیز توی خودش داره که من نمیبینم اما به اندازهی چیزهایی که تو روز میبینم زیبا هستن! اسباب بازی، بالشت، کتاب، خونه و آسمون! اما توی شب میتونیم بازی کنیم!
اینجوری از روی شکل اشیا میتونم حدس بزنم که چی هستن!
خیلی از حیوونا هم میدونن که تاریکی مهربونه! جغدها و موشها و خفاشها شبها میان بیرون چون میدونن بازی کردن در تاریکی خیلی باحاله!
تاریکی میتونه یه جای دنج باشه وقتی همه جا شلوغ و روشنه!
وقتی تاریکی میاد من رو آروم میکنه و باعث میشه به تاریکی آروم درون خودم فکر کنم. جایی که بی صداست! جایی که فقط خود خود من هستم!
وقتی تاریکی مهربون میاد و نمیذاره من جایی رو ببینم، من بهتر میتونم چیزها رو بو کنم و صداها رو بشنوم!
الماسها و سنگهای گرون قیمت فقط زمانی پیدا میشن که ما توی تاریکی زمین حفاری کنیم!
تاریکی مهربون باعث میشه بتونیم با کسایی که دوستشون داریم خلوت کنیم و حرف بزنیم!
بدون تاریکی مهربون ما نمیتونستیم سایه بازی کنیم! تازه کرم شب تاب هم دیگه نداشتیم! چون کرمهای شب تاب وقتی تاریکی نباشه، مثل کرمهای معمولی هستن!
از همه مهمتر اینه که تاریکی مهربون شبها ما رو بغل میکنه تا برای صبح آماده بشیم!
وقتی صبح میشه، تاریکی مهربون میره و پیش ستارهها قایم میشه تا دوباره شب بشه و برگرده پیش ما!